بیرون کننده غم. غم زدا. (از: غم + آهنج، آهنجنده یعنی برآورنده و بیرون کننده). رجوع به غم شود: تو همان جام غم آهنج بخواه از ترکی که ز خوبان چو مه از انجم زی انجمن است. سیدحسن غزنوی
بیرون کننده غم. غم زدا. (از: غم + آهنج، آهنجنده یعنی برآورنده و بیرون کننده). رجوع به غم شود: تو همان جام غم آهنج بخواه از ترکی که ز خوبان چو مه از انجم زی انجمن است. سیدحسن غزنوی
دمساز. هم آواز. موافق. (یادداشت مؤلف). دو تن که یک اندیشه و یک آهنگ دارند: که چندان سپه کرد آهنگ من هم آهنگ این نامدار انجمن. فردوسی. در این پرده با آسمان جنگ نیست که این پرده با کس هماهنگ نیست. نظامی. در این پرده گر سازگاری کنی هم آهنگ را به که یاری کنی. نظامی. گر سیاه است و هم آهنگ تو است تو سفیدش خوان که همرنگ تو است. مولوی
دمساز. هم آواز. موافق. (یادداشت مؤلف). دو تن که یک اندیشه و یک آهنگ دارند: که چندان سپه کرد آهنگ من هم آهنگ این نامدار انجمن. فردوسی. در این پرده با آسمان جنگ نیست که این پرده با کس هماهنگ نیست. نظامی. در این پرده گر سازگاری کنی هم آهنگ را به که یاری کنی. نظامی. گر سیاه است و هم آهنگ تو است تو سفیدش خوان که همرنگ تو است. مولوی
ریم آهنگ. بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخ خرغول. (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ. (انجمن آرا) (برهان). ریم آهنگ. ریشه بارهنگ است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود
ریم آهنگ. بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخ خرغول. (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ. (انجمن آرا) (برهان). ریم آهنگ. ریشه بارهنگ است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود
بادآلود و متورم. (ناظم الاطباء) ، به دم کشنده. دم آهنگ. بلعنده. که چون اژدها به دم کشد و بکشد: اگر زآنکه خواهی بیابی رها ز چنگ دم آهنج نر اژدها. فردوسی. بدو گفت ای مردم بی بها ببین آن دم آهنج نر اژدها. فردوسی. که آن ترک در جنگ نر اژدهاست دم آهنج و در کینه ابر بلاست. فردوسی. به خشکی و دریا همی بگذرد نهنگ دم آهنج را بشکرد. فردوسی. ، کم نفس. (ناظم الاطباء). به معنی دماور یعنی ضیق نفس است. (آنندراج) ، نفس گیر. گیرندۀ نفس: بر او کارگر خنجر و تیر نیست دم آهنج کوهیست نخجیر نیست. اسدی
بادآلود و متورم. (ناظم الاطباء) ، به دم کشنده. دم آهنگ. بلعنده. که چون اژدها به دم کشد و بکشد: اگر زآنکه خواهی بیابی رها ز چنگ دم آهنج نر اژدها. فردوسی. بدو گفت ای مردم بی بها ببین آن دم آهنج نر اژدها. فردوسی. که آن ترک در جنگ نر اژدهاست دم آهنج و در کینه ابر بلاست. فردوسی. به خشکی و دریا همی بگذرد نهنگ دم آهنج را بشکرد. فردوسی. ، کم نفس. (ناظم الاطباء). به معنی دماور یعنی ضیق نفس است. (آنندراج) ، نفس گیر. گیرندۀ نفس: بر او کارگر خنجر و تیر نیست دم آهنج کوهیست نخجیر نیست. اسدی